سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریاد سکوت












 

 

 

عید

خب بخوایم و نخوایم یه سال دیگه رفت رو سنمون!

ینی میشه گفت دیگه پیر شدیم!

اما خودمونیما عجب سال به یادموندنیی بود این سال 88،سال گاو!

رسما همه ابراز گاو بودن کردیم!خرمون از رو پل رد شد رفت اون ور شد گاو!

 و ما خوشحال از گاو بودن خویش!

ما که سال گاو رسالتمونو انجام دادیم  به شهادتم رسیدیم ولی هیچی نشد که نشد!ینی اوضاع از اون گندی که بود گندتر شد!

سال 88 ما رکورد همه چی رو زدیم!از نظر تعداد گشته شدگان،تعداد مجروحین،تعداد تجاوز شدگان،تعداد عاشقان ذوب در ولایت که این یکی یه سورپرایز اساسی بود جدا!!!صادرات فوق العاده و حداقل واردات!باران های شدید و ذخیره ی آب برای تابستان،بارش شدید برف و شرکت در مسابقات  یخی و برنده  و جایزه گرفتن خود بنده به دلیل ساخت آدم برفی از گل!کاهش سن ازدواج از سن 30 سالگی به 12 سالگی!کاهش و البته نابودی فقرا در خیابان به استثنا روزهای 6شنبه و 7شنبه و الی آخر!فرو رفتن دزدان به خواب زمستانی  که دعا می کنیم یه چیزی به اسم خواب بهارییم باشه که اینا کماکان در خواب باشن!ساخت ماهواره های پیشرفته و فرستادن آنها به فضا و این نوع  کاملا با ماهواره های آمریکایی که کارایی و کاربرد خاصی ندارن متفاوته،بازگشت ایرانیان مهاجر و ذهن برتر از غرب به کشورشان به دلیل فضای باز و آزاد به و جود آمده در ایران!ودر کل شدت و سرعت پس رفتگی عجیب بود و به طور خاصی همگان را انگشت به دهن نگه داشت،خواهشمندیم انگشت خود را در سال نو از دهان بر داشته و بر چشمان خود بگذارید و از صمیم قلب از پروردگارتان بخواهید که همان طور که سال نو میشود و همه چیز رخت چرک و کثیف را به رسم دوستی با طبیعت بر میکند و تازه میکند، این مایه ی ننگ و کثیف  منظور رهبریت را حذف و ریاست را به آدمی نو بسپارد و احیانا اگر چشم باز کردید و خدا...

هییییییییسسسسسسسس هیچی نگید!

شاید خدا میخواد بیشتر از این ضایشون کنه و ماها کلی بخندیم!

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 88/12/28ساعت 4:19 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

باران بمان

 

 

سرکج  کرده  و آویزان از پنجره با نگاهی  متعجب به آسمان می گویم تو نیز دیوانه شده ای؟

چه بد میباری!چه تند و چه زیبا!

بغضهای ما را هم ببار!

هرچند که کثیف!

ببار باران!ببار!

 


نوشته شده در جمعه 88/11/30ساعت 6:35 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

صراحتا اعلام میکنم با هرگونه جملات کذب مقابله می کنم!!!

عقب نشینی جایز نیست،به زودی...!

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/11/28ساعت 11:53 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

غصه نخور برادر

شهر، بلاد فساد است دیگر!

ثانیه ها میگذرد

اما ای کاش دستی می آمد عقربه ی ثانیه را حرکت می داد برایمان

که این ثانیه های پر درد بگذرد بر ما

می دانم که داغ خواهرت دیوانه ات می کند

می دانم ناله ها مادرت بی خوابت می کند

می دانم طعنه های پدرت از خود بیزارت می کند

فردا را به فال نیک بگیر

خدا را چه دیدی؟

شاید فردا روزی باشد که سکوت بر همه جا حاکم باشد...!

لرزش دستانت هم خوب خواهد شد

مادر بزرگ یادم داده بود

اگر دردی بزرگ داشتی

چهل روز به دعا بنشین

به رسم دوستی و دل سوزی به دعا برایت گریستم

خدا صدایم را نشنید انگار!

تو خود اقدام کن!

اما خیال نکن که فراموشت میکنم!

به دنبال راه می گردم کماکان!

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/5/8ساعت 2:5 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

 

 

پدر عزیزم امروز را به یاد داری؟

در چنین روزی بود که مادرت تو را زایید و تقدیرت اینگونه بود که من ذکرای شیطونه تو بشم و تو بابای خوب من!

یادت هست که بر روی پتویی صورتی در آغوش مادرت میخفتی؟

یک سال دیگر به عمرت اضافه شد ولی ای کاش پیر نمیشدی پدر هرگز.

دوست ندارم که حساب کنم دقیقا چند ساله شده ای؟

پدر سیاست را رها کن!

تمام آنها را مانند خودت خوب میپنداشتی و هیچگاه فکر بدی در مورد آنها به ذهنت حتی خطور نمیکرد!

اما دیدی چگونه کردند؟

دیدی که تنها به فکر مال و قدرت خود بودند!

چشمانت را که میبینم غمی در آن نهان است!

این غصه ی نگاهت مرا وادار به گریه می کند!

در پس این شادی ها و شوخی هایت یک چیز هست که تو را می آزارد و تو اما به روی خود نمی آوری تا مبادا...

چگونه بگویم؟

چگونه آخر؟

چگونه بگویم که تو بهترین بابای دنیا بودی هستی و خواهی بود؟

دوست دارم دائم بگویمت که آنقدر برایم عزیزی که هر چی میگردم کسی را نمیابم چون تو برایم عزیز باشد.

من روزگار را هرگز نمی بخشم اگر تو را از من بگیرد روزی!

تولدت مبارک پدر جان.

تو نیز به روی خودت نیاور چند ساله شده ای!


نوشته شده در جمعه 87/11/4ساعت 5:9 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

 

صدایی می آید و مرا میخواند دائم

اما نمی دانم از کدام سو میشنوم!

چه باید کرد؟

نمیدانم!

در این هیاهو در این صداها توان تشخیص را ندارم!

دوباره تکرار کن!

مبادا فکر کنی بی توجه شده ام به صدایت!

و عادی و تکراری شده نوایت؟

نه وقتی میخوانییم حسی عجیب مرا وادار به حرکت می کن!

اما جهت....!

دوباره گوشم را پر کن از صداییت!

چند روزیست خبری از آن لحن شیرینت نیست!

.

.

.

آه یافتم

یافتمت

درست است حدسم؟

تو؟

نه اما تو که رفته بودی از پیشم!

دوباره بخوان نامم را!

چقدر صدایت عوض شده!

نه تو نیستی

مطمئن شدم دیگر!

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/11/3ساعت 6:28 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

گریه نکن کودک، گریه نکن بیچاره ی تنها

چشمان سیاهت پر از برق است و من دوست ندارم چشم بردارم از چشمان پر نورت اما تا گریه میکنی دیوانه میشود دلم.

دیریست زمین اینگونه است و آدمیان  وحشی!

و تو گریه نکن مطمئن باش نوبت من هم میشود، نوبت ایران من هم میشود، سرزمین من نیز گرفته خواهد شد و نمیدانم میتوانیم مانند برادرانت نگه داریمش!

و نمیدانم آنروز که بلای تو بر سر ما آید تو هستی یا نه!

هستی مرا دلداری دهی؟! هستی گریه ی مرا ببینی؟!

طول نمیکشد زیاد تمام میشود جنگ!!!

تو حالت خوب نیست!

جنگ تمام میشود!صبر کن!

و دعا کن نباشی در این دنیا!

چند سال دیگر وقتی قدم میزنی د رکنار جویی و خلوت میکنی رنگ قرمز را میبینی به جای آب زلال، که خون می خوانندش!

خون مادرت، پدرت و تمام اقوامت!

نمیدانم شاید تو تحمل داری بی آنان بودن را!

0

0

0

0

آواره مانده ای؟!

عیبی ندارد می گویند امام زمانی هست که می آید!

و وقتی او آمد بگو، بگو چه بلایی بر سرت آوردند!

بگو از اشرف مخلوقات، بگو...!

از انسان بگو، بگو جانم بگو!

یکتای مهربان تو را میبیند دائم!

با او بگو، پس کو؟کجاست آن منجی که میگفتی؟چرانمی آید؟

خبری از او نیست! کجاست آن مهربان!

خیال نکن وضع تو این گونه است ما نیز در خرابه به سر میبریم که حاکمش ادعا دارد بهشت ساخته!

آنقدر قانع است و احمق که بهشتش با آسفالت کردن مجدد خیابانها تکمیل میشود!

در سرزمین م هم جوانان را می زنند!

به حرف هیچکس گوش نمیکنند و تنها دکتران را دوست می دارند به خصوص دکتری که دکترای آکسفورد داشته باشد!

دیشب خوابهای خوبی نمی دیدم!!!

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/10/19ساعت 11:52 صبح توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

خدایم مرا بس است دیگر


نوشته شده در چهارشنبه 86/10/12ساعت 7:8 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

خداوند باران را فرو خواهد فرستاد مشت هایت را باز کن


نوشته شده در دوشنبه 86/4/25ساعت 3:27 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

 

آقا نیا....

زمین جای خطرناکیست...

ما مسیح به صلیب کشیده ایم

ما حسین کشته ایم

آقا نیا...

حالا اگر هم قرار شد غروب جمعه ای آفتابی شوی

قول می دهی؟

قول می دهی آزادی تا ولیعصر را قدم نزنی؟

شهر پر از قابیل است

انتهای ولیعصر هم جای یک مشت مرفه بی درد

آقا تهران اصلن شهر خوبی نیست!

اینجا هوا همیشه ی خدا آلوده است!

آقا ببخش...

اگر گاهی میان این دود و دم فراموشت می کنیم!!

آقا به چشمهایم نگاه کن...

می بینی مرداب متعفن عادتها را؟؟

حالا به من حق می دهی؟

که نگویم!

بیا و پا بر چشمهای من بگذار........

دیگر غروب های جمعه برایم دلگیر نیست!!

شنبه ها را ترجیح می دهم!

شنبه ها که روز از نو روزی از نو......

شروع بازی ساده ی آدم کشی....

شروع هفت روز ترس

هفت روز نحس

هفت روز هر چه هست از این دست.....

شروع تحقیر آدمیت

شروع دیوار کشی بر پنجره ی نیمه باز انتظار

شروع بت پرستی

پشت نقاب مسلمانیت....

آقا نیا...

زمین جای خطر ناکیست!

اگر بیایی شاید دیگر عاشورا

تلخ ترین خاطره ی تاریخ نباشد!

آقا ببخش

اگر گاهی اسمتان را به زبان می آوریم!

آقا ببخش...

اقا این هفته که گذشت....

جمعه ی بعد منتظرت باشیم!

                      مــــــــی آیـــــــــــــــــــــــی؟؟؟


نوشته شده در جمعه 86/4/22ساعت 12:54 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت