فریاد سکوت
خسته ام ازلبخند اجباری خسته ام از حرفای تکراری خسته از خواب فراموش، زندگی با وهم بیداری این همه عشقای کوتاه، این تحمل های طولانی، سرگذشت بی سرانجام گم شدن تو فصل طوفانی حقیقت پیش رومون بود ولی باور نمی کردیم، همینه روز روشن هم پی خورشید می گردیم نشستیم روبه روی هم تو چشمامون نگاهی نیست نه با دیدن، نه با گفتن به قلب لحظه راهی نیست من و تو گم شدیم انگار تو این دنیای وارونه که دریاشم پر از حسرت همیشه فکر بارونه سراغ عشقو می گیریم تو اشک گریه ی آخر تو دریای ترک خورده میون موج خاکستر این همه عشقای کوتاه، این تحمل های طولانی، سرگذشت بی سرانجام گم شدن تو فصل طوفانی
نوشته شده در پنج شنبه 85/11/5ساعت
8:30 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |