غصه نخور برادر شهر، بلاد فساد است دیگر! ثانیه ها میگذرد اما ای کاش دستی می آمد عقربه ی ثانیه را حرکت می داد برایمان که این ثانیه های پر درد بگذرد بر ما می دانم که داغ خواهرت دیوانه ات می کند می دانم ناله ها مادرت بی خوابت می کند می دانم طعنه های پدرت از خود بیزارت می کند فردا را به فال نیک بگیر خدا را چه دیدی؟ شاید فردا روزی باشد که سکوت بر همه جا حاکم باشد...! لرزش دستانت هم خوب خواهد شد مادر بزرگ یادم داده بود اگر دردی بزرگ داشتی چهل روز به دعا بنشین به رسم دوستی و دل سوزی به دعا برایت گریستم خدا صدایم را نشنید انگار! تو خود اقدام کن! اما خیال نکن که فراموشت میکنم! به دنبال راه می گردم کماکان!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |