سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریاد سکوت












این روزها بیشتر از روزهای قبل دلتنگم

 

گور پدر تحصیلات که تورا به فرنگ کشاند

 

چه دل خوشی داشتیم...

 

تو،تارت،ناخوشی هایمان...

 

بلاد کفر سنگ دل می کند آدم را؟!

 

کجایی؟

 

قایم اگر شدی ، بی شک باید پیدایت می شد تا کنون...

 

نکند مرده ای ما انگ می چسبانیم بی خودی؟!!

 

با چسب2قلو می چسبانیم...

 

ببینم ، راستی..

 

خبر داری که عموشده ای؟

 

خبر داری مادرت  مر..اصلا ولش کن

 

سراغی از ما نمی گیری ولی باید بگویم..

 

اینجا همه چیز خوب است

 

مادرت نه ، نمرده..

 

پدرت اما هررور مردانه به قبر زنی سر می زند...

 

از روی بیکاریست پسر جان نه اینکه فکر کنی مادرت...نه

 

اگر دختری عمو صدایت زد آنجا ؛ هواست را جمع کن...

 

آخر قرار است او را هم بفرستیم به..

 

اما نه برای تحصیلات عالی او همش 7 سال دارد...

 

شاید برای اینکه حرفه ای رقاص شود!!

 

پدرش همیشه شاکی بود که زنم خوب نمی رقصد و از این جور شر و ورها...

 

خیالت بابت مادرت هم راحت باشد فعلا...

 

عجله نکن برای دیدنش..

 

قرار بود یک شرخ خیاطی خوب بخری برایش..چرخش به زور روغن کار می کند هنوز..

 

هرچه باشد تحصیلات خرج دارد..

 

 

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/7/27ساعت 1:19 صبح توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت